بر در مي‌خانه اين غلغل و آن طنطنه

شاعر : اوحدي مراغه اي

چيست؟ بياور چراغ، پيش نه آتش‌زنهبر در مي‌خانه اين غلغل و آن طنطنه
همچو منش مست کن، رود بر طل و منهگر ز حريفان ماست، با دل يک رنگ و راست
خاک نيرزد بهل، با همه کوچ و بنهور ز بزرگان دهر باشد و گرگان شهر
صدر نداند گرفت، جز الف يک تنهاز الف و از نقط درشکن اين يک ورق
تا که در افتادشان در مکن و کن کنهکژ مکژ اين گروه راه به جايي نبرد
بهر خلاف و جدل ميسره و ميمنهبسر ندارند و يمن، با خود از آن ساختند
رو، سخن از حال گوي، چند ز حول و سنه؟اي که به حيله گري دم دهي و داد نه
کز پي‌پالود نيست ميکنه در ميکنهگر دلت آلوده شد، بر در مي‌خانه آي
بس که ببيني عنا از پي اين عنعنهزانکه روايت گري، گر نروي راه او
ورنه مذن نخفت دوش بر آن ميذنهخواجه به خواب اندرست، يا به شراب اندرست
از نم ناموس و نام تيره شدست آينهآينه‌ي حق تويي، از در معني، ولي
هيچ ندانست تافت نور در آن روزنهبس که به دود هوس خانه سيه کرده‌اي
شيشه گني آفتاب، شاش تني بوزنههست تفاوت به قدر، ار چه به قدرت کند
از روش چرخ زال بهمن و بهمنجنهبا همه دستان، بسي بر سر ما بگذرد
چون گهر احمدي از صدف آمنهاز نفس اوحدي گوهر ايمان طلب